جایزه بهترین صدابرداری و صداگذاری:
مجید مظفری: (خطاب به حضار) سلام عرض میکنم خدمتتان… راستش انتظار نداشتم که اولین نفر من باشم! در هر صورت این باعث افتخار من است و امیدوارم که اگر ]در اعلام اسامی [اشتباهی کردم من را ببخشید.
محمدرضا دلپاک: خیلی متشکرم از همه دوستان و هیات داوران که بنده را قابل دانستهاند… از آقای معلم هم خیلی سپاسگزارم. البته واقعیت این است که من بارها گفتهام که معتقد نیستم ]بین من و سایر همکارانم [رقابتی وجود دارد و ]از نظر من [این جایزه متعلق به انجمن صدابرداران ایران است… ]کسانی [که تلاش میکنند هرچه بهتر صدایشان را به دنیا برسانند… قربان شما! خداحافظ!
جایزه بهترین طراحی صحنه و لباس:
ویشکا آسایش: من خیلی خوشحالم از اینکه امشب در جمع شما هنرمندان حضور دارم و افتخار (این را) دارم که جایزه بهترین طراحی صحنه و لباس را بدهم.
ایرج رامینفر: من خیلی ممنونم از جامعه منتقدین مجله دنیای تصویر و آقای معلم، با این مجله خوبشان، که این جایزه را به من دادند. من چون همین جوری ]پشت هم [دارم برای سگکشی جایزه میگیرم یک کم به خودم امیدوار شدهام… فکر میکنم که کار خوبی بود! مرسی!
جایزه بهترین تدوین:
علی معلم: (با اشاره به ابراز احساسات حضار) میبینی پرویز جان که شما را خیلی دوست دارند! ما به تقاضای جمع جواب دادیم!
پرویز پرستویی: سلام! خسته نباشید و امیدوارم که شب خوبی داشته باشید و ممنونم از آقای معلم که یک چنین کانون گرمی را به وجود میآورد ]که در آن [به هرحال ما هم میآییم و از حضور دوستان لذت میبریم.
مصطفی خرقهپوش: خیلی خوشحالم که مورد لطف دوستان منتقد دنیای تصویر قرار گرفتهام. به یک نکتهای که شاید هم جایش اینجا نباشد میخواستم اشاره کنم و آن هم جفایی است که در اکران از جانب ممیزی به فیلم بچههای بد شد… امیدوارم که نصیب هیچ کس دیگری نشود!
جایزه بهترین موسیقی متن:
بابک بیات: سلام عرض میکنم.
به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صداهتمام و نشد
مرسی از آقای معلم و تشکر از مجله خوب دنیای تصویر…
(پیش از اعلام نام احمد پژمان به عنوان برگزیده جایزه بهترین موسیقی متن) با یک جمله دوستان را در انتظار میگذارم… یادم است وقتی ۲۱ سالم بود در دسته کُر اپرایی میخواندم به نام «دلاور سهند»… آن موقع آهنگساز این اپرا دوست عزیزم… استاد عزیزم… آقای احمد پژمان بود. به افتخارشان!
علی معلم: آقای عابدینی آقای پژمان را میشناسید یا نه؟
عابدینی: بله آقای پژمان را دو سه بار دیدهام. واقعاً دستشان درد نکند، با این موسیقیشان فیلم باران را… دگرگون کردند! واقعاً دستشان درد نکند!
جایزه بهترین فیلمبرداری:
مهتاب کرامتی: با سلام و تشکر از آقای معلم برای این محفل گرم.
علی معلم: آقای ناجی… آقای داودی چه جور فیلمبرداری بود؟! از فیلمبردارها باید راجع به بازیگرها پرسید یا از بازیگران درباره فیلمبرداران؟!
ناجی: سلام عرض میکنم، خسته نباشید. من که از آقای داودی خیلی راضی بودم! البته قبل از باران با آقای داودی در تولد یک پروانه با هم بودیم… دستشان درد نکند… واقعاً فیلمبردار خوبی بودند.
جایزه بهترین فیلمنامه:
علی مصفا: در خدمتیم!
رضا میرکریمی: به ما که رسید دیگه حرفهایمان تکراری شد… باید از آقای معلم تشکر کرد و ]از [مجله دنیای تصویر (!) من فکر میکنم حداقل در مملکت ما هرجا یک حرکت خوب و خودجوش و با صفا دیدیم در واقع باید دنبال ردپای یک آدم دلسوز و خوشفکر و کارآشنا بگردیم و من فکر میکنم که دنیای تصویر این فرد را دارد… آقای معلم، و البته بیش از آن همکاران فهیم ایشان، که این حرکت فرهنگی را ایجاد کردهاند. من به خاطر این حرکت از ایشان تشکر میکنم، نه به عنوان کسی که جایزه گرفته… بلکه به عنوان کسی که وظیفه خودش میداند به خاطر کاری که میکنند این تقدیر را از ایشان داشته باشد… خیلی ممنون.
جایزه بهترین بازیگران مرد:
پرویز پورحسینی: با سلام خدمت همه حضار محترم… نامزدهای دریافت جایزه بهترین بازیگران مرد…
دختر جمشید هاشمپور: من افتخار میکنم که به نیابت از پدرم آمدهام تا جایزه ایشان را بگیرم و از جناب آقای معلّم و دستاندرکاران این مراسم تشکر کنم.
لیلا حاتمی: سلام!
محمدرضا فروتن: از لطفتان بسیار سپاسگزارم و متشکرم… از آقای معلم هم به نوبه خودم تشکر میکنم که به هرجهت به هنرمندها شانی میدهند… البته من که خودم را هنر دوست میدانم و خاک پای کسانی هستم که سرورم هستند و در اینجا تشریف دارند. اما از آقای معلم بسیار سپاسگزارم که هر ساله این کار را ادامه میدهند و بین ما و مردممان احترام متقابلی را تقویت میکنند… همچنین از آقای پوراحمد بینهایت سپاسگزارم… به خاطر لطفهایشان و به خاطر کمکهایشان. (خطاب به حضار) از شما هم ممنونم، ]شمایی [که دوستتان دارم.
جایزه بهترین بازیگران زن:
بهرام رادان: با عرض سلام نامزدهای دریافت جایزه بهترین بازیگران زن.
نیکی کریمی: با سلام. خیلی ممنونم آقای معلم. راستش نمیدانم چرا همیشه به من میگویند; «تو فقط در خارج از کشور جایزه میگیری» (!)… البته شما هم دیگر کمکم دارید مرا لوس میکنید و هرسال به من جایزه میدهید! تشکر میکنم از هیات داوران و خیلی ممنونم.
جعفر پناهی: اجازه میخواهم قبل از اینکه بازیگر خوب این فیلم روی صحنه بیاید… بگویم که همیشه دلم میخواست عرض ادبی داشته باشم خدمت استاد… در واقع نسل من مدیون نسلی است که با خود تفکر و اندیشه را وارد سینما کرد… برای من افتخار بزرگی است که امشب به بازیگر این فیلم جایزه میدهم چرا که این فیلم مربوط به استاد بهرام بیضایی است (تشویق حاضران برای لحظاتی حرف او را قطع میکند) واقعاً از این نسل، خیلی آموختهام و از این رو ]تقدیم این جایزه [برای من افتخار است. متشکرم.
مژده شمسایی: با سلام، ببخشید صدای من گرفته، برای این که به شدت مریض هستم (با اشاره به تصاویر پخش شده از فیلم سگکشی) هرچند که به شنیدن صداهای ناهنجار از من الان عادت کردید! خیلی ممنونم از هیات داوران که بازیام را در فیلم سگکشی مورد توجه و تقدیر قرار دادند. واقعیت این است که فکر میکنم، یکی از بزرگترین خطرها برای یک بازیگر این است که در مقطعی از عمر حرفهای خودش نقش بزرگی را بازی کند که مورد توجه قرار بگیرد و دیگر هیچ وقت برایش پیش نیاید که نقشی به آن خوبی و بزرگی بازی کند. امیدوارم که این اتفاق برای من نیفتد.
جایزه بهترین کارگردان:
هدیه تهرانی: درود بر شما و شببخیر.
… مجیدی: از طرف پدرم از همه تشکر میکنم… و خیلی خوشحالم که این جایزه را از خانم تهرانی گرفتم.
جایزه ویژه هیات داوران:
حمید فرخنژاد: من عرض ادب میکنم خدمت همه حضار محترم (کاغذ را به دست میگیرد)
علی معلم: اسمش را نخوان!
حمید فرخنژاد: بگذار بخوانم از بین چه فیلمهایی این انتخاب شده…
علی معلم: آخه نامزد دیگهای ندارد… فقط یک قلم بیشتر نیست!
حمید فرخنژاد: خب این را خودتان میخواندید دیگه!
جایزه ویژه هیات داوران به آقای کیومرث پوراحمد برای نویسندگی، تدوین و کارگردانی فیلم شب یلدا به عنوان تجربهای جدید در سینمای ایران.
کیومرث پوراحمد: خسرو دهقان هم به این جایزه رای داده؟… چون اگر خسرو رای نداده بود من ]این جایزه را [قبول نمیکردم! خیلی متشکرم آقای معلم سالی یک بار ما را اینجا جمع میکند، بعد… ما با هم حرف میزنیم… دردِ دل میکنیم… با ما عکس میگیرند… امضاء میکنیم… نوشابه میخوریم… به هرحال خیلی ممنون! این آقای معلم، چند سال… چند سال که نه، دو سه سال… هی ما را صدا میکرد این بالا جایزه بدهیم… دق کردیم بابا! اولاً این (با اشاره به تندیس حافظ) حافظه خیلی خوشگله… من خیلی آن را دلم میخواست… بعد… خب این مخلفاتش هم (اشاره به سایر جوایز) خیلی خوبه دیگه! اینها هم هست! به هرحال خیلی ممنون… خیلی متشکرم.
علی معلم: تقصیر ما چیه که شما چند سال فیلم نساختید؟!
کیومرث پوراحمد: راست میگه… من هم فیلم نساخته بودم.
جایزه بهترین فیلم:
علی معلم: (با اشاره به ابراز احساسات شدید حاضران) ببینم… تو «ولید» بودی اینقدر طرفدار داری؟!
شریفینیا: سلام عرض میکنم خدمت همه دوستان عزیز… من این گل را تقدیم میکنم به آقای معلم که با ما آشتی کند! چون هرچی میگن «شریفینیا» نمیگه ما بیاییم بالا! (گل را به علی معلم میدهد!)
شریفینیا: یکی درد و یکی درمان پسندد
یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
مجبور بودم که یک جواب دندانشکنی به آقای معلم بدهم! به هرحال، ضمن عرض سلام مجدد و تشکر بسیار بسیار زیاد از شما… نامزدهای دریافت جایزه بهترین فیلم…
منوچهر محمدی: طبیعتاً من هم باید تشکر کنم از آقای معلم و همکارانشان به خاطر این جشن صمیمانه و آرزو کنم که به مناسبت این جایزه که جایزه حافظ است… سینمای ما در معنای عشق و رندی حافظ را سرلوحه خودش قرار بدهد.
جایزه یک عمر فعالیت هنری:
ثریا قاسمی: متشکرم! سلام! شب بخیر! خسته نباشید! شما و همه دوستانی که میدانم چندین روز است که دارند کار میکنند برای اینکه این جشن را برپا کنند. ظاهراً من همیشه زیاد صحبت میکنم… مطبوعاتچیها(!)… ژورنالیستها (!)… از این زیاد خوششون نمیاد ولی من گاهی دوست دارم بعضی چیزها را بگویم و میگویم! آخه حرف زیاد است!… من در مورد ۵۵ سال کار مداوم حرف بزنم؟ ۵۵ سالی که ۲۰ سالش را شماها دیدهاید، ۲۰ سال قبلش را نسل گذشته دیده است و ۱۵ سالش را نسل دیگری… ۵۵ سال کار مداوم… ۵۵ سال روی پا ایستادن… چه طور میشود؟ چه چیزی… چه نیرویی آدم را این طور نگه میدارد؟ من حرفهایم را کوتاه میکنم… عشق است… (تشویق حاضران)
و این عشق است که این پیشکسوتها را برای ما نگه داشته است.
آنها جاده را برای ما صاف کردند، ]آن هم [در زمانهایی که اگر آدم بخواهد برای شما تعریف بکند ]برای این کار [کتابها باید چاپ بشوند. ]در شرایطی که [سخت بود… دشوار بود… بیحرمت بود… تبلیغات نبود… مجلهها نبودند… فستیوالها (اشاره میکند به سالن مراسم)، جشنوارهها نبودند… عکسهایِ ]روی جلد [نبودند… اما ]آنها [کار میکردند… روی صحنه… با زحمت… با رنج… با مرارت… با مصائب… کار کردند و جاده را صاف کردند. نسل بعد ما آمدیم و نسل بعد هم جوانهایی که ماشاا…! حظ میکنه آدم از دیدنشان! یکی از یکی زیباتر، یکی از یکی هنرمندتر… اما به آن عشق و آن احترام به حرفه… باید احترام گذاشت.
لطف کنید و اگر ]کارتان را [دوست دارید ادامه بدهید… اگر این کار را دوست نداشته باشید، و اگر به آن عشق نداشته باشید ماندگار نیستید… ماندگاری فقط با عشق میسر میشود… فقط و فقط!
حمیده خیرآبادی (نادره): فقط من از شما تشکر میکنم… (خطاب به حاضران در مراسم) قربون همه شماها برم!
جایزه یک عمر فعالیت در عرصه نوشتاری ادبیات سینمایی:
رضا درستکار: با نام و یاد خدا و تقدیم سلام… امیدوارم که تا این لحظه خوش گذشته باشد و خسته نباشید، چون جشن ما هرچه جلوتر میرود مهمتر میشود. خیلی خوشحالم از این که این افتخار به من داده شد تا بار دیگر جایزه یک عمر فعالیت نوشتاری در عرصه ادبیات سینمایی را به یک همکار و پیشکسوت خودم تقدیم کنم.
در اهمیت و لزوم این تجلیل، شاید همین بس باشد که ]بدانیم [کسی ۳۷ سال از بهترین سالهای زندگی خودش را صرف نوشتن، تحقیق و پژوهش درباره سینمای ایران کرده است و من واقعاً فکر میکنم که همین یک مورد ]برای انجام این تجلیل [کفایت میکند، اما ]شاید بد نباشد اشاره کنم که [این عزیز فرزانه که امشب دوستان نویسنده «دنیای تصویر» و آقای معلم از او تجلیل میکنند، و من این تجلیل را مضاعف میکنم به تجلیل و ستایش و تکریم نسل بعدتر از این «آقای نویسنده»، علاوه بر کار نوشتن در کار عملی سینما هم حضور داشته و نقطه ثقلی در نوشتن و فیلم و سینمای ایران به وجود آورده که آن را با زندگیاش آمیخته و ]به این تعبیر [واقعاً عنوان «آقای نویسنده» برازنده اوست. ایشان از سال ۱۳۴۳ دانشجوی رشته روزنامهنگاری بودهاند. در مدرسه عالی تلویزیون آموزش دیده و دانش آموخته شدهاند. دستیاری و همراهی سه تن از بهترین فیلمسازان کشورمان یعنی آقایان هژیر داریوش، پرویز کیمیاوی و ناصر تقوایی را به عهده داشتهاند و در طول این سالها در جاهای مختلف فیلمهای مستندی را ساختهاند که بد نیست بعضی از آنها را یادآوری کنیم تا حداقل ]نامشان [به گوشمان آشنا باشد: زندگی دکتر فاطمی ، شب میراب ، بحران مسکن ، قبایل و طوائف بلوچستان ، آخرین روزهای زندگی استاد عبادی ، یادگارهای سیستان ، دی ماه ۵۹ در بوشهر ، از هامون تا هورالعظیم ، بازگشت (درباره بازگشت آزادگان عزیز به ایران)، رازی (درباره استاد علی قهاری که مجسمه رازی را طراحی کرده و ساختهاند)، تعزیه در زابل ، شهر سوخته ، (حفاری از تمدن ۵۳۰۰ ساله در سیستان) و فیلم بلندشان مشروطیت تا سپنتا . اما این تجلیل مربوط میشود به یک عمر کار ایشان در عرصه نوشتن… در عرصه جنگ با جهل و جنگ با فراموشکاری…
در طول این سالها در کنار مقالات فراوانی که این جا و آن جا نوشتهاند، جا دارد از چند کتاب خوبشان هم نام ببریم:
فیلمنامه سینمای ایران ، کتاب دوازدهم از مجموعه کتابهای «چه میدانیم؟» درباره سینمای ایران، سینمای ایران، عرصه تفاوتها مربوط به تاریخ سینمای مستند، ترجمه مقدمهای بر سینمای مستند تلویزیونی (در دست انتشار) و کتاب مستطاب و بلند همت ایشان سینمای رویاپرداز که نسل بعدتر از تحلیلها و تفسیرهای آن بسیار آموختهاند.
محمد تهامینژاد: با عرض سلام… من نویسنده تاریخ هستم، اما شما… سازندگان تاریخ سینمای ایران هستید… البته من تنها یکی از نویسندگان تاریخ سینمای ایران هستم. (با اشاره به تصاویر پخش شده از فیلم مشروطیت تا سپنتا) از ساخت این فیلم نزدیک به ۳۱ سال میگذرد…
قلبم به شدت دارد میزند!… و من در این مدت شاهد پیشرفتها و رشد سینمای ایران بودهام… و خوشحالم… خوشحالم هم از اینکه این جایزه را دریافت میکنم و هم از اینکه همچنان میتوانم شاهد موفقیتهای بیشتر سینمای ایران و شما عزیزان باشم. خیلی متشکرم.
دکتر اردلان: بنده برای اینکه مزاحم ذهن هنرمندان گرامی و حضار ارجمند نشوم ]فقط [چند مطلب خیلی کوتاه در حد ۳ یا ۴ دقیقه عرض خواهم کرد.
ابتدا به نام آنکه جان را فکرت آموخت. دوم اینکه سینما هنری است که تکوین آن قرین با پیدایی تکنولوژی است. تکنولوژی کلمهای است از ریشهای یونانی که سه صفت بارز داشته است. اول اینکه در یک مدت زمان معین کار زیادی انجام بشود. دوم اینکه در همین مدت زمان کار با سرعت انجام بشود. سوم اینکه سبب سلب امری در حوزه معرفت شنیداری (به معنی میتولوژیک آن) و در حوزه معرفت دیداری (به معنی اساطیری آن) نشود که تعبیر امروزی و ژورنالیستی از این عبارت این گونه خواهد بود که آلودگی به بار نیاورد. سینما، با توجه به اینکه در عصر تکنولوژی تکوین پیدا کرده است و ضمناً ماهیت هنر بر آن جریان و سیلان دارد، در میان مقولات فراوانی که در حوزه تکنولوژی متولد شدهاند، این شانس را دارد که هر سه خصلت را دارا باشد و آسیبی به معرفت دیداری و شنیداری جوامع وارد نکند.
مطلب دیگری که بنده میخواستم عرض کنم این است که سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران بسیار خرسند است که سهم کوچکی در برگزاری این جشن مهم داشته است.
و نکته آخری که به عنوان شخص خودم میخواهم عرض کنم و نه به عنوان سازمان فرهنگی هنری شهرداری، این است که اگر امکانپذیر بود که در کشور ما «تقدیری و جایزهای به قدمت ازل» در حوزه سینما به یک انسان تعلق گیرد… من آن تقدیر ازلی را تقدیم جناب آقای بیضایی میکردم و اگر امکانپذیر بود که «تقدیری ابدی» نثار یک فیلم بشود بنده آن تقدیر ابدی را نثار فیلم گاو ساخته آقای مهرجویی میکردم. خدا نگهدار!
ده فیلمساز برگزیده دهه هفتاد:
حمید امجد: گویا بهانه صحبت فیلم مسافران است. طی ده سالی که از ساخت مسافران میگذرد نوشتهها و گفتههای زیادی درباره این فیلم عرضه شده است و به لحاظ جنبههای مختلف زیباییشناسی، معنایی، شکلی، ساختاری و ارتباط آن با دیگر آثار سازندهاش به آن پرداخته شده است. بنابراین اجازه بدهید که با توجه به فرصت کوتاهی که بنده دارم اصلاً وارد بحثی راجع به خود فیلم نشویم و تنها ضمن یاد کردن از چند تن از بزرگانی که در آن فیلم بودند و حالا دیگر در بین ما نیستند، کسانی مثل استاد گرمسیری و مهمتر از همه بانوی نمایش و سینمای ایران خانم جمیله شیخی، من از منظر دیگری در مورد این فیلم صحبت بکنم که بیش از آن که درباره خود اثر یا درباره سازنده آن باشد، منظری جنبی است.
یاد کرد یا ستایش از هر فیلم بزرگ و ماندگاری در واقع تاییدی است بر کار خلاقه گروه کثیری از هنرمندان و فنآوران و دستاندرکاران صنعتی، هنری و فنی که در آن فیلم کار کردهاند و هر فیلم بزرگ زمانی که ماندگار میشود و مدام به آن رجوع میشود تبدیل به بخشی از میراث فرهنگی سینما میشود و جزو سرمایه ملی و معنوی سینمای کشور به حساب میآید و عملاً مایه مباهات مجموعه دستاندرکارانش است و در کارنامه مجموعه آنان نقطه بسیار روشنی را تشکیل میدهد. بارها درباره بازیگران، فیلمبرداران، طراحان صحنه و به عبارتی مجموعه همکارانی که در فیلمهایی با آقای بیضایی کار کردهاند، چه در گفتگوهایشان از زبان خودشان و چه درباره آنها، شنیدهایم و به این اشاره برخورد کردهایم که کاری که آنها در فیلم آقای بیضایی داشتهاند در اندازههایی بالاتر از میانگین معمول کار خودشان در فیلمهای دیگر بوده است و این اتفاقی است که به هرحال در کارنامه گروه کثیری از سینماگران در آثار آقای بیضایی افتاده است و عامل آن ترکیبی است از فرهنگ، زیباییشناسی و اصلاً نوعی نگاه و جسارت و شهامت عرضه اثری غیرمتعارف و غیره و غیره و به عبارتی همه آن چیزهایی که آقای بیضایی با هر فیلم خودش به سینمای ما عرضه کرده است و در واقع شامل چیزهایی است که سینمای ما و فرهنگ سینمایی ما و محیط سینمایی ما به خاطر آنها مدیون اوست. و این جدای از خوابهای زیبا و رویاهای زیبایی است که طی سالها هریک از این فیلمها برای هریک از ما به ارمغان آوردهاند. من فکر میکنم چیزی که از این منظر جنبی میتوان درباره این فیلمها یافت، جدای از ارزشهای ساختاری و درون ساختی خود آثار، چیزهایی است که به همه ما دادهاند، همهمایی که تماشاگر یا دستاندرکار این فیلمها بودهایم و همهمایی که این فیلمها را دوست داریم. آقای بیضایی با هر فیلم خود اندازهها، معیارها و استانداردهای این سینما را دگرگون کرده است و این سینما به این دلایل مدیون اوست. ضمناً به یاد بیاوریم که این اولین باری نیست که فیلمی از آقای بیضایی فیلم محبوب یا مهم دهه محسوب میشود و اولینباری نیست که فیلمی از آقای بیضایی برای صدر جدول فیلمهای یک دهه انتخاب میشود این اتفاقی است که در چند دهه پیاپی رخ داده است. و در عین حال از یاد نبریم که این فیلمهایی که دوستشان داریم، با آنها زندگی میکنیم و مدام به آنها رجوع میکنیم و از نسلی به نسل دیگر به فرهنگ عمومی ما راه پیدا میکنند، چه جوری ساخته شدهاند و این فیلمساز محبوب طی سه دهه این فیلمهای محبوب را چگونه ساخت. به یاد بیاوریم. به یاد بیاوریم که اگر از چند فیلم کوتاهی که ایشان در دهه چهل ساختند بگذریم، در دهه پنجاه ایشان یک فیلم کوتاه و پنج فیلم بلند ساختند که یکی از آنها هنوز نمایش داده نشده است. در دهه شصت سه فیلم بلند ساختند که یکیشان هرگز به نمایش عمومی درنیامده است و در دهه هفتاد یک فیلم بلند و یک فیلم کوتاه ساختند که آن فیلم کوتاه را هم هنوز در نمایش عمومی ندیدهایم. اکنون دهه هشتاد است و خب… یک فیلم از ایشان روی پرده رفته است و من فکر میکنم که بر ما که این فیلمها را دوست داریم به عنوان سهامداران فرهنگی این میراث فرهنگی و این سرمایه ملی بایسته است که اجازه ندهیم وقتی در پایان دهه هشتاد فیلمهای محبوب این دهه را مرور میکنیم تنها یک فیلم از آقای بیضایی برای دوست داشتن، به خاطر آوردن یا برگزیدن داشته باشیم. متشکرم.
بهرام بیضایی: من فکر میکنم مدیون مهربانی کسانی هستم که این انتخاب را کردهاند. شایسته آنچه که اینجا گفتند نیستم… قبلاً آقای پناهی ابراز لطف کردند… تنها چیزی که من میتوانم بگویم این است که هرگز به اینکه کاری را در گذشته کردهام اکتفا نکردهام و امیدوارم آنچه که در آینده میکنم جوابگوی آن چیزی باشد که آینده نیاز دارد… من فکر میکنم نسل جوان سینما خیلیهایشان از من بهتر فیلم میسازند و خیلیهایشان هم امیدهای این سینما هستند. و طبیعی است که من هم بدون مقدمه شروع نکردم. در مورد من هم… فیلمهایی قبل از من بوده که نشان داده در این سینما… در این فرهنگ… امکان کار… امکان کار درست هست. متاسفانه کسانی که فکر میکردند نباید این جوری فیلم ساخت از من قویتر بودهاند و به همین دلیل است که در ده سال گذشته یک فیلم بیشتر نساختم. در هر صورت نتیجهای که میگیرم این است: به اعتقاد من سینمای ما شایسته بسیار بیش از این است، شایسته بسیار بهتر از این است. این سینما نیاز دارد به فیلمهای فرهنگیتر، متفکرتر، متفاوتتر و در یک طیف وسیعتری از موضوعها و مهارتها، در سینمای ما این امکان هست و امیدوارم که این شایستگیها به این سینما برگردد. من قدم کوچکی برداشتم و آن هم پاسخ به نیاز شخصی خودم بود یعنی نیاز به یک سینمای متفاوت. من فقط قدمی در این راه برداشتم و اصلاً هم فکر نمیکردم که این کار را برای این ستایشها یا چیزی از این قبیل میکنم… برای این چیزها نبود… یک نیاز شخصی بود که باید بهش پاسخ میدادم. میخواستم ببینم که در این سینما و در این فرهنگ بیش از آن زمانی که من شروع کردم آیا امکانی وجود دارد یا نه؟ حالا میفهمم که واقعاً وجود دارد و دیگر بقیهاش با شماست که سینمای آینده این کشور را میسازید. در هرحال در برابر همه کسانی که این لطف را کردهاند و فیلم مسافران را انتخاب کردهاند، باید بگویم مدیون مهربانیشان هستم… این نوعی مهربانی است و من هم میفهمم که باید قدر این مهربانی را دانست. متشکرم.
علیرضا رئیسیان: یکی از عجایب سینما همین است که کوچکترها را صدا کنند که به بزرگترها ]جایزه [تقدیم کنند! در هر صورت چون من را با تیتر ]رئیس کانون کارگردانان خانه سینما [صدا کردند باید بگویم که صرفاً برای یک مدت کوتاهی مسوولیت کانون به گردن من است… ولی من آرزو میکنم روزی را که بهترین کارگردان ایران. کسی مثل آقای بیضایی در راس باشد و من از دست ایشان جایزه بگیرم متشکرم.
سعید عقیقی: خسته نباشید! من سعی خودم را میکنم که خیلی کوتاه و خیلی سریع حرف بزنم و زیاد وقت دوستان را نگیرم.
هر منتقدی به عنوان یکی از جدیترین کسانی که به طور جدی سینما را تعقیب میکند با این نیت به سالن تاریک میرود که یک فیلم خوب ببیند، یک تصویر خوب ببیند و احترامی نثار خالقان این تصاویر بکند. این خیلی نکته مهمی است، چون معمولاً منتقدان را به این شکل نمیشناسند. در پاسخ به کسی که اعتقاد دارد فیلمسازان و منتقدان با هم دشمنند هم بگذارید فقط همین قدر بگوییم که یکی از کسانی که یکی از کارهایش نقد فیلم نوشتن بوده است و شاید خیلیهایتان ندانید، همین آقای بهرام بیضایی است که در دهه سی نقد نوشت و اتفاقاً بر فیلمهای مهمی هم نقد نوشت. ببخشید که من یک خرده جدی حرف میزنم، میخواهم یک کم از گذشته سینمای ایران یاد کنم. اگر ما پیشگامان موج نوی سینمای ایران، البته جریانی که الان به موج نو معروف است، را کسانی مثل ابراهیم گلستان، فرخ غفاری و فریدون رهنما بدانیم که جریانی اگرچه کم دوام اما پرتاثیر را در سینمای ایران به وجود آوردند، نسل دوم جریانی پردوام و تاثیرگذار به وجود آوردند که تا همین دهه هم ادامه دارد و در میان آنها کارگردانی وجود دارد که مایه استحاله را به طور مداوم در کارهایش ادامه داده است: از یک مرد روستایی که در قالب تنها مایملکش فرو میرود تا خونفروشی که به خونگیر بدل میشود. شاید بتوانیم بگوییم که مهمترین کارهای بازیگران تاریخ سینمای ایران را، مهمترین تجربههاشان را، در کارهای این فیلمساز دیدهایم; از عزتا… انتظامی و علی نصیریان گرفته تا خسرو شکیبایی و لیلا حاتمی و نیکی کریمی و علی مصفا و خیلیهای دیگر بهترین تجربههایشان را با این فیلمساز انجام دادهاند. همچنین آثار ایشان مجموعه متنوعی از اقتباسهای ادبی است. از دیوید جروم سالینجر تا گلیترقی و از هنریک ایبسن تا بزرگ نام عرصه داستان و نمایش دکتر غلامحسین ساعدی. خانمها! آقایان! داریوش مهرجویی!
داریوش مهرجویی: خیلی ممنونم آقای معلم… خیلی ممنونم آقای عقیقی.
سلام عرض میکنم خدمت حضار محترم. (با اشاره به پسر کوچکش) این پسر کوچولوی ما هم همهاش دلش میخواست بیاد این بالا این جایزهها را از نزدیک نگاه بکند! به هرحال شب بسیار خوبی است، محفل انسی است… دوستان ]اینجا حضور دارند [و فکر میکنم که این جور برنامهها لزومش خیلی زیاد به چشم میخورد و متاسفانه در این چند سال گذشته فقط به همت آقای معلم و دوستانشان است که میتوانیم یک چنین محفلی داشته باشیم. به هرحال خیلی متشکرم از کلیه منتقدین عزیز، دوستانی که بنده را قابل دانستهاند و این فیلم را جزو این لیستها آوردهاند و تشکر میکنم از گردانندگان این برنامه.
امیرپوریا: یک آدمی در این جمع هست به اسم آقای خسرو دهقان که من برای همه آن کسانی که مثل خودم ایشان را میشناسند، خوشحالم و برای کسانی که ]او را [نمیشناسند متاسفم! خسرو دهقان زمانی که فیلم هویت ، یعنی فیلم اول ابراهیم حاتمیکیا، در جشنواره پنجم فیلم فجر نشان داده شده بود نوشته بود که «وقتی من در طول جشنواره میگفتم که این فیلمساز، فیلمساز بزرگی خواهد شد و آتیه خوبی دارد همه من را چپچپ نگاه میکردند!» این حرف خسرو قطعاً امروز برای همه در این جمع و دوستان خارج از این جمع در سینمای ایران اثبات شده است. ولی خسرو یک موقعی یک حرف دیگری هم در مورد حاتمیکیا زده بود که من تکلیف آن حرف را هنوز نمیدانم چی هست ولی میخواهم از آن حرف برای صحبتم راجع به آقای حاتمیکیا استفاده کنم. خسرو گفته بود که سینمای ایران به مفهوم ایرانیاش، یعنی به مفهوم برخوردار بودن از خصوصیات ملی ایرانی که خیلی مبتنی براحساس و احساسات است، دو فیلمساز ایرانی دارد: مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمیکیا، که با دلشان فیلم میسازند و به این دلیل است که خیلی ایرانی هستند. نمیدانم خسرو هنوز سر این حرفش هست یا نیست. اما من فکر میکنم که در مورد این نوع دلی فیلم ساختن، مسعود کیمیایی و ابراهیم حاتمیکیا یک تفاوت اساسی با هم دارند. فیلمهای حاتمیکیا با وجود اینکه مثل فیلمهای کیمیایی تقریباً یک حرف یا یک سری دغدغه خاص را مطرح کردهاند اما برخلاف فیلمهای کیمیایی که به لحاظ ساختار هم تقریباً همیشه از یک قالب کلاسیک مشخص پیروی کردهاند فیلمهای حاتمیکیا این گونه نبودهاند. در واقع به نظر من ابراهیم حاتمیکیا در بین فیلمسازان قائل به داستانگویی در سینمای بعد از انقلاب، تجربهگراترین فیلمساز سینمای بعد از انقلاب است. شما میبینید که او در فیلمهایش از همان دیدهبان و مهاجر کار خیلی خیلی دقیق و شدیدی را روی باند صوتی فیلم تجربه کرده است، روایت خیلی پیچیده و در نوسان دائمی بین واقعیت و خیال یا حال و گذشته را در برج مینو و خاکستر سبز تجربه کرده است، ملودرامهای خیلی احساسی و احساساتی را در از کرخه تاراین و بوی پیراهن یوسف تجربه کرده است و فیلمی هم ساخته به اسم آژانس شیشهای که امشب قسمتهایی از آن را در اینجا دیدیم و میبینیم که با وجود آن که چهار سال از زمان ساخت آژانس شیشهای گذشته است و به رغم آن که چهار سال پیش همه تصور میکردند که «این فیلم دارد حرف روز را میزند و حرف روز به زودی کهنه میشود»، هنوز آژانس شیشهای این ویژگی را دارد که در جاهایی از آن هر کدام از ما حس میکنیم که دارد از زبان ما حرف میزند. به عبارتی هر بینندهای هنوز هم در یک جایی از آژانس شیشهای حس میکند که فیلم دارد حرف دل او را میزند و البته این را هم میبینیم که این حرفها خیلیهایشان با همدیگر متضادند، منتها این مسئله در مورد آژانس شیشهای به این معنا نبود که حاتمیکیا بر مبنای آشفتهای فیلم را ساخته است. جامعه ما، شرایط اجتماعی و سیاسی ما به خوبی نشان میدهد که هیچ کدام از ما و شما و دیگران و بالاتر ]از ما [و پایینتر ]از ما [برای بسیاری از پرسشها و حرفهای ضد و نقیض آدمها در آژانس شیشهای به جوابی نرسیدهایم.
ابراهیم حاتمیکیا نشانهای از یک نوع صداقت عجیب و غریب در سینمای ایران است که هرچه تکنیک فیلمهایش پیشرفتهتر شده این نوع صداقت او حفظ شده است. من از ایشان معذرت میخواهم که این مثال را میزنم و الان هم نمیدانم که کجای این سالن نشستهاند، ولی به نظر من مدل صداقت ایشان همان مدل صداقت «مش غفور» فیلم آژانس شیشهای است. کسی «مش غفور» را یادش میآید؟ او را صدایش میکنند که بیاد و کلید در را به «حاج کاظم» بدهد.
(حاج کاظم) میگوید: «بیا جلو!» (مش غفور) میایستد. (حاج کاظم میگوید) «بیا جلو! از من میترسی؟» (مش غفور) میگوید: «نه که نمیترسم! برا چی بترسم؟! خب آره که میترسم! تفنگ داری!». این نوع صداقت (صداقت آدمی است که) فیالفور آن چیزی را که فکر میکند گفتنش، طرح کردنش و نوع طرح کردنش به نفعش است و قشنگ است در آنی کنار میگذارد و آن چیزی که واقعاً حس میکند را میگوید. ابراهیم حاتمیکیا از این ماجرا لطمههای زیادی دیده است ولی ما اینجا این نوع صداقتش را ستایش میکنیم. آقای حاتمیکیا! خواهش میکنم!
ابراهیم حاتمیکیا: سلام عرض میکنم. میدانم که خسته هستید و دیروقت هم هست. من فقط میخواهم احساس قلبی خودم را نسبت به یک چنین جمعی بگویم که ما واقعاً احساس میکنیم که نیاز داریم همچین فرصتهایی را… همچین موقعیتهایی را… که عزیزان را ببینیم و این موقعیتها باعث بشود که احساس کنیم که وجودمان هنوز موثر است. من ممنونم از آقای معلم و از همکارانشان و از این فرصتی که ایجاد کردهاند… انشاا… که ما هم استفاده کنیم. متشکرم.
جواد طوسی: با سلام خدمت دوستان. بعد از این مجلس گرمی خوبی که دوستم آقای پوریا با آن کت سبزش کرد، من باید غلاف کنم! اگر آرمانگرایی و عدالتخواهی را ویژگیهای برازندهای برای تعدادی از فیلمسازان نسل بعد از انقلاب قلمداد بکنیم فکر میکنم رسول ملاقلیپور یکی از سمجترین و مقاومترین فیلمسازهایی است که در آثارش این واژهها را مثل یک ترجیعبند و با یک نگاه غمخوارانه همواره دنبال میکند. او در سفر به چزابه ، که میشود گفت یک خواب بزرگی است که او دیده، این واژهها را با یک قداست خاصی معنا میبخشد و به تصویر میکشد و دنیای خودش را بنا میکند. اگر ما برای غریزه و فیلمساز غریزی یک سطح ظرفیتی را قائل باشیم پرسش این است که چه جوری این اتفاق افتاده است که فیلمسازی با پشتوانه و بضاعت و پایگاه اجتماعی رسول ملاقلیپور توانسته است این طور موفقیتآمیز یک دنیای پیچیده و پرمرارت را تجربه بکند؟ بله، ما تداخل تخیل و واقعیت را در سینمای خودمان پیش از این هم تجربه کردهایم ولی این یکدستی و انسجام و این دیزالو موزون از دل تخیل به واقعیت در سینمای بعد از انقلاب یک اتفاق است و این میتواند «یک بار برای همیشه» هم نباشد. چرا؟ چون سازنده و خالق این اثر خودش این دنیای ملتهب و پرتهاجم را به عینه تجربه کرده است و بازتاب این نگاه در جنس تصویر کاملاً با این مدیوم و رسانه پهلو میزند. اگر فرانسیس فوردکاپولا در فیلم دیدنی و تکاندهندهاش و حالا آخر زمان با اتکاء به آن داستان دلنشین جوزف کنراد به آن هزار توی دهشتناکش نزدیک میشود، ما در فراسوی آن، یک نگاه متمایل به پوچی و نفرت و نهیلیسم را میبینیم. ولی ملاقلیپور در محدوده اقلیمی خودش از این مرز فراتر میرود و به آن دنیای آرمانی خودش نزدیک میشود. دنیایی که متاسفانه روز به روز دارد آن ما به ازای عینیاش در جامعه ما کمتر میشود. میشود با فیلم سفر به چزابه مثل آن فیلمساز دلسپرده نهایتاً در آن عکس یادگاری خلاصه شد. میشود مثل آن آهنگساز، علی ]بود که [یک دست و پا زدن مذبوحانهای را در یک دنیای دگرگون شده کرد و فقط داد و فریاد خودش را ثبت این دنیا کرد و نهایتاً باز به زندگی سگی خودش برگشت و میشود مثل حاج حسنکاوه ]بود که [که با آن آرمانگرایی ناگزیر راهی به آن فضایی که شکست را در آن دارد مثل یک سمفونی زمزمه میکند ]خود را [به رخ کشید. ]امروز [برای آن فیلمساز دلسپرده و منِ مخاطب سرگشته آن عکس «حاج حسن کاوه تکیه داده به آن تانک از کار افتاده» در این مقطع زمانی شده عین نوستالژی. چند شب پیش خواب رسول ملاقلیپور را دیدم… او هم داشت خواب سفر به چزابه را میدید. ازش پرسیدم «از حاج حسن کاوه و وحید و علی چه خبر؟» گفت: «خیلی وقت است که دیگر دور و بر خودم حاج حسن کاوهای نمیبینم، وحید هم که هنوز دلش خوش است که میخواهد فیلمش را بسازد… و علی هم مثل ماها توی روزمرهگی احمقانه غرق شده است و کمکم دارد فید میشود. بیخیال آقا جواد! حلِّ حلّهِ!»… دیالوگ سفر به چزابه است. آقا رسول… منِ مصیبت… فارغ از این خوشیهای لحظهای و ماندنی… دلم گرفته… میخواهم چنگ بزنم به سلسله موی دوست… که حلقه دام بلاست.
رسول ملاقلیپور: سلام عرض میکنم خدمت دوستان و تشکر میکنم از آقای معلم و به خصوص از آقای طوسی ]که به من [لطف کردند و امیدوارم که واقعاً مستحق این حرفهایی که ایشان گفتند باشم. ولی دارم همه تلاشم را برای چیزهایی که گفتید میکنم، ]آن هم [در سن چهل و هفت سالگی، با سه رگ قلب بسته و در بحرانیترین شرایط فیلمسازی زندگیام و در واقع خداحافظیام از سینمای جنگ. چون تصور نمیکردم که بعد از بیست سال ]مجبور بشم [این قدر مصیبت بکشم و تحمل بکنم برای اینکه فیلم من چند تا صحنه جنگی داشت. و البته آنها همهاش را میانداختند گردن آقا ابراهیم! میگفتند ابراهیم موج مرده را ساخته! تو میخوای چی بسازی؟ من دارم قارچ سمی را میسازم. من فیلمسازی را با سختی شروع کردم. وقتی که اولینبار میخواستم فیلمنامه بنویسم در جایی کار میکردم که اگر کسی اسم بهرام بیضایی را میبرد بزرگترین جرم را صاحب میشد. من وقتی میخواستم اولین فیلمنامهام یعنی سقای تشنه لب را بنویسم… نمیدانستم فیلمنامه نوشتن چی است؟ سکانس یعنی چی؟… پلان یعنی چی؟… هیچی نمیدونستم. در آنجایی که من کار میکردم یک فیلمنامهای بود که متاسفانه بعضی از دوستان دیالوگ اول صفحه اول آن را پیراهن عثمان کرده بودند… ولی من هرچه فکر میکردم میدیدم که آن دیالوگ (که کسانی که خواندهاند خودشان آن را میدانند و من دیگر آن را اینجا نمیگویم) خیلی درست است. من شب نشستم و تا صبح آینههای روبهرو را خواندم و فیلمنامهنویسی را از آنجا یاد گرفتم و از این رو سپاسگزارم از آقای بیضایی ]و همین طور [از آقای مهرجویی، آقای عیاری، خانم بنیاعتماد و تمام دیگر دوستانی که من، فیلمسازی را از آنها یاد گرفتهام… ممنونم و سپاسگزارم.
فرزاد هومن: شب شما بخیر! همه کسانی که فیلمهای کوتاه کیانوش عیاری را در سینمای آزاد اهواز دیده بودند، خبر پیوستن ایشان را به عنوان یک فیلمساز با ذوق و خوش قریحه به جمع فیلمسازان صاحب اندیشه سینمای ایران نوید دادند. یکی از ویژگیهایی که در آثار ایشان دیده میشود و شاید کمتر هم راجع به آن بحث شده باشد، ویژگی جنبش و حرکت است. به عبارت دیگر بدون اغراق میتوانم بگویم که در تمامی نماهای فیلمهای ایشان نوعی حرکت و جنبش جلوه دارد و حتی در صحنههایی که ساکن و آرام هستند هم نوعی التهاب حتی شیطنتآمیز در پس زمینه تصویر و یا در بخشی از میزانسن آن صحنهها در حال جلوه است که آرامش و سکون ظاهری آن نماها را برهم میزند و به ریشخند میگیرد. اما امشب به صرف این ویژگی قرار نیست از ایشان تقدیر بشود، بلکه ایشان فیلمی را ساختهاند که ویژگیهای مهم دیگری دارد. از جمله اینکه برای اولین بار موضوعی را دستمایه قرار دادهاند که بسیار بکر، جذاب و بیسابقه در محدوده سینمای ایران است و دوم اینکه منشاء خیر قرار گرفتند برای یک عمل بسیار زیبا و انسانی و نمونه آن را در اخبار شب گذشته تلویزیون دیدیم که پدر یک نوجوان مرگ مغزی شده اعضای بدن نوجوانش را به بیماران تقدیم کرد. ولی شاید برای ما که دوست داریم از دریچه هنر به جهان نگاه کنیم مهمترین ویژگی این فیلم این باشد که موفق شد کلام جاودانه شکسپیر را در دستان و تارهایی که یک قالیچه نخنما شده را احیاء میکنند و در قلب پسری مسلمان و مرگ مغزی شده که در سینه دختری مسیحی تپیدن گرفت، همچون خونی تازه جاری بکند تا ما نیز دمی در لذت زیستن و بودن فرو برویم و به مرگ و نبودن نیندیشیم. آقای کیانوش عیاری! خواهش میکنم!
کیانوش عیاری: سلام عرض میکنم و خسته نباشید برای این شب بسیار طولانی اما جذاب! از آقای معلم و همکاران شایستهشان هم برای این شب ارزشمند و به نوعی بامزه و دوست داشتنی تشکر و قدردانی میکنم. اما نکتهای که برای من خیلی مهم است این است که با هر تلقی و سلیقهای و با هر بینشی که این انتخابها صورت گرفته برای من جای خوشحالی دارد… برای این که احساس میکنم، یک دهم از یک دههای هستم که این چنین از آن قدردانی میشود… خیلی متشکر هستم و واقعاً خسته نباشید.
تهماسب صلحجو: سلام عرض میکنم و امیدوارم که خسته نباشید. معمولاً در این جور مجالس وقتی قرار است از کسی تجلیل به عمل بیاید، حرفها عموماً رنگ تعارف به خود میگیرند. وقتی هم که پای تعارف به وسط بیاد حرف اصلی و حق مطلب درست ادا نخواهد شد. من اجازه میخواهم که در واقع برای پرهیز از تعارف کردن و شعار دادن، گریز مختصری به تاریخ بزنم، به تاریخ سینما و به طور خاص تاریخ سینمای ایران. خیلی سالها پیش وقتی که یک زن ایرانی برای اولینبار، امضای خودش را، اسم خودش را پای یک فیلم سینمایی گذاشت خیلیها… خیلی از منتقدین، صاحبنظران و حتی خیلی از فیلمسازها او را باور نکردند و در واقع این زن که به عنوان کارگردان و تهیهکننده در سینمای آن دوران ابراز وجود کرد. به صراحت با انکار موجودیتاش از طرف جامعه روشنفکری و جامعه سینمایی ایران روبهرو شد. الان از آن سالها خیلی میگذرد… اگر اشتباه نکنم چیزی حدود چهل و پنج سال… و در این چهل و پنج سال ما شاهد اوج و فرود و افت و خیز سینمای ایران بسیار بودهایم. ولی امروزه و در دهههای اخیرِ سینمای ایران، به صراحت دیدهایم که نهالی که آن زن فیلمساز چهل و پنج سال پیش کاشت امروز به بار نشسته است و ما میتوانیم سربلند و مفتخر، فیلمسازان زن سینمای ایران را به رخ سینمای جهان بکشیم. و من در این موقعیت خیلی خوشحالم که فرصتی دارم تا از یک زن فیلمساز ایرانی نام ببرم که بیتردید مایه فخر سینمای ماست… قرار شد تعارف نکنیم و من بدون تعارف و در کمال افتخار میخواهم به حرمت نگاه مهربان این فیلمساز، به احترام احساس تعهد اجتماعی و مسوولیتی که به زعم من یک احساس مسوولیت مادرانه نسبت به جامعه است، سرتعظیم فرو بیاورم و دعوت کنم از خانم رخشان بنیاعتماد.
علی معلّم: دعوت میکنم از سرکار خانم شهلا ریاحی بازیگر برجسته و اولین خانمی که در سینمای ایران نامش به عنوان کارگردان ثبت شده است تشریف بیاورند برای اهداء جایزه خانم بنیاعتماد.
شهلا ریاحی: سلام به همه عزیزان! من بالای نیم قرن، یعنی پنجاه و هفت سال و سه ماه (!) است که دارم از محبت مردم عزیز مملکتمان استفاده میکنم، بهره میگیرم، نیرو میگیرم و کار میکنم. سپاسگزارم از آقای معلم و همه کسانی که این جلسه را برپا کردند و خصوصاً سپاسگزارم که به من این افتخار را دادند که جایزه خانم عزیز، هنرمند خوب و مهربانمان، خانم رخشان بنیاعتماد را تقدیم کنم.
رخشان بنیاعتماد: من فقط میتوانم بگویم ممنونم. ممنونم آقای صلحجو و ممنون از شما آقای معلم. امیدوارم همچنان مستدام باشید و ده سال دیگر باز هم بتوانید چنین مجلسی در شان سینما (چون فقط برگزار کردن مهم نیست، چگونه برگزار کردن مهم است) برگزار کنید. امیدوارم که شایستگی این تجلیل را داشته باشم. ممنونم از همه آن کسانی که در طول این پانزده شانزده سال فیلم ساختنم به دیدن فیلمهایم آمدهاند، ممنونم از آن کسانی که رفیق و همراه من در کارهایم بودهاند و همچنین از کسانی که هم در کار و هم در خانه یار من بودهاند: از جهانگیر، از باران و از تندیسام… متشکرم.
پاسخ دهید